این من نیستم
ارسال در تاريخ پنجشنبه ۱۳۸۸/۱۱/۰۸ توسط فریبا کلاهی
نمی دانم اما
این من نیستم که قلم....
به دنبال می کشد ...
می خواهد "باشد"
همان گونه که هست /
آنچه را که هست -
بر روی کاغذ برقصاند و بچرخاند
که من را نیز..
اینک
و همیشه ....
****
می رقصم/
کاغذ سفید را
و می خوانم آوازی را
که نمی دانم به کدامین زبان
نوشته ام ...
گویی مرغ دیگری
برشاخسار روح من نشسته است
که جلد من / نیست
و نه من جلد شاخسار او...
لیک
قربتی است در غربتم
که گویی سالهاست زیسته امش !
قریب غربتم...
قرین ترین غریب
به غربتش /
که گویی غریب زاده شده ام و
غریب خواهم مرد .
از آغوشی که قریب اشک هایش بود و غریب خوشبختی
آمدم.
و در آغوش هیچ کس و بی کس
تنها کسان غربتم
خواهم خفت ....
بیدارم و
چشم انتظار
صدایی را که نوبتم را اعلام می کند.
رزان
